پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

15ماهگی عسلی

سلام و صد سلام به عزیز دلم دیروز 15 ماهه شدی و امروز قدم به 16 ماهگی گذاشتی مبارک باشه عزیز دلم توی این چند روز به حرم رفتیم و به دیدار خاله جون سحر و ارشاک عزیز هم رفتیم. بسیار به ما خوش گذشت؛البته اینکه تو سفر چه اتفاقاتی افتاد از حوصله این مطلب خارجه و مطلب بعدی سفرنامه شماست که توی اون مطلب همه رو توضیح میدم . فقط اومدم بگم یاد همه دوستان و نی نی هاشون بودم. الهی هر کی دوست داره که به زیارت مشرف بشه به زودی قشمتش بشه. اینم یدونه عکس از روز 15ماهه شدنت: ...
18 آذر 1391

اولین سفر پندار به مشهد مقدس

سلام عزیزم دلم الهی بمیرم که سرما خوردی و سرفه میکنی،الهی زود زود خوب بشی گلم وقتی یه ذره حال نداری غم عالم تو دلم میشینه اومدم بگم که مامانجون رحیمه و دوتا از خواهراش(خاله نسیمه و خاله فاطی)و پسر خاله نسیمه،تصمیم گرفتند به مشهد سفر کنند.بخاطر راحتی شون گفتند کوپه6نفره رو دربست میگیرند.منم دیدم که مامانجون اینا 4نفر هستند و دونفر جا خالی دارند ازش پرسیدم اگر ما (من و پندار) هم بخواهیم بیام ایرادی نداره؟گفتند نه،تازه خوشحال هم شدند. البته قبلش از بابایی اجازه گرفتیم و بعد به مامانجون گفتیم. حرکتمون روز دوشنبه 13 آذر ماه ساعت 10 صبحه،مستقیم از اهواز با قطار. ما فردا -یکشنبه-به اهواز میریم.آخه مامانجون یه مقدار خرید داره. ...
11 آذر 1391

اولین اثاث کشی همراه با پندار

سلام گل سفیدم،بنفشه برگ بیدم الان 6روزه که از خونه قبلی نقل مکان کردیم و به خونه بابا جون اینا اومدیم. وسایل رو تو یک قسمت از پذیرایی شون جا دادیم و با یخچال و میز تلویزیون بزرگه باباجون اینا براش یه دیوار درست کردیم تا منظره زشت اثاث ها تو کارتن پیدا نباشه خودمون هم تو پذیرایی ساکن شدیم. مامانی عزیزم؛من و بابایی اول زندگی مون هم تو همین اتاق پذیرایی زندگی میکردیم و آدمهای کم توقع و ساده زیستی بودیم.الحمدلله از زندگی مون راضی هستیم.همین که بابایی مهربونه و خانواده دوست برای من یک دنیا ارزش داره. امیدوارم شما هم مثل بابایی باشی و اخلاق خوب بابایی رو داشته باشی. این شرایط برای شما از همه ایده آل تره چون کنار مامان جون و باباجونت ه...
3 آذر 1391
1